روز نوشت های من

ساخت وبلاگ

به نام خدا صبح روز دوشنبه است تا ساعت ده و چهل و پنج دقیقه کلاس ندارم و خونه هستم. صبح پرهام رو بیدار کردم تا با امیر سه تایی از کیک های کوچک پرتقالی که دیشب درست کردم و چای بخوره و به مدرسه بره. دوست دارم برم کمی خرید کنم. مثلا یک رومیزی برای میز جلوی آینه, یک دوربین دیجیتالی خوب برای خودم و یک بسته پاستل برای نقاشی پرهام. تلویزیون رو روشن کرده ام الان تیتراژ ابتدایی معمای شاه رو دارم می شنوم ترانه ی غمگین و باشکوه زیباییه و برای منی که این روزها کمی دلتنگم یادآور و دلیل دلتنگی های بیشتره......ایران به خاک خسته ی تو سوگند.....به بغض خفته ی دماوند....ایران اگر دل تو را شکستند.....تورا به بند کینه بستند.....چه عاشقان بی نشانی...که پای درد تو نشستند......بله.....و شکر که همه ی ما آدم ها دلیلی برای ادامه ی راه داریم و دوستانی و عاشقان بی نشانی.... سکوت و خلوت فیلم های قدیمی رو دوست دارم. چه ایرانی چه انگلیسی چه حتی کره ای. زیاد شدن آدمها و شلوغی گیج کننده ی روابط و درهم شدن احساسات و بلندشدن صداهای مزاحم همیشه آدم رو ناراحت می کنه. خوشا اونهایی که در خلوت کوچه های خنک قدیمی زندگی کردند با همسایه ها نشستند و و با غریبه ها سرسنگینی کردند. این روزها من غریبه ها رو بیشتر از آشنایان عزیزم می بینم و مثل بی پناهی که به غربت رفته سعی می کنم با غریبه هایی که توی اتوبوس و فروشگاه و آرایشگاه و هرجا می بینم دو کلمه حرفی بزنم تا حرف زدن یادم نره! بلند شم برم غذای ظهر رو درست کنم و برم به سلامت.... روز نوشت های من...ادامه مطلب
ما را در سایت روز نوشت های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yaddasht927 بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 13:14

به نام خدا دلم خواست اینجا بنویسم. البته بیشتر دوست داشتم در فضای جدیدتری بنویسم. یکی دو تا از محیطهای وبلاگ نویسی رو نگاه کردم ولی باهاشون احساس غریبگی داشتم که طبیعی بود ولی دوستشون نداشتم و لاجرم دوباره برگشتم به اینجا. مثل کسی که دوست داره خونه اش رو عوض کنه ولی بعد از گشت و گذار متوجه می شه خونه ی خودش با همه ی درب و داغونی از همه جا بهتره و دلچسب تر. روزهای سرد پاییز و اون غم مبهمش رو دوست دارم. مثل یک مازوخیست! پاییز برای من با بوی خوش درختچه های انگور همراهه. بادهای پاییزی بوی دلپذیر اونها رو از روی تپه هایی که کنار روستای زادگاه پدر و مادرم نشسته اند, بلند می کنه و کیلومترها رو طی می کنه و هرچی رو که سرراهش هست به بوی خوش و غمگین و شاد اونها آغشته می کنه و بعد از توی پنجره ی آشپزخونه برای من می فرسته, وقتی خسته یا دلتنگ دارم برای خودم از قوری و کتری روی اجاق گاز چای می ریزم. چای می ریزم تا بنوشم و با گرما و طعم آشناش حالم خوب و خوبتر بشه.  این روزها می رم سرکار. کاری که دوستش دارم. همان معلم فیزیک. البته امسال به برکت بی عدالتی  و بی تدبیری اداره, معلم شیمی و ریاضی بچه های کاردانش نگاره هم هستم. کتابهای جدید رو باید درس بدم.  دیروز بهم گفتند که باید چهارشنبه ها هم دوساعت اول صبح برم سرکار. یعنی پنج روزکاری! حالا بگذریم. کاریه که شده. منهم مثل همه ادمها زود بهش عادت می کنم و دیگه اینکه با خوشبینی مورثی ام جنبه های خوشش رو هم خواهم یافت. البته هنوز نیافتم. یعنی خوب بودم تا دیروز که فهمیدم زورکی باید اون کلاس رو هم قبول کنم.  فکر کنم توی دنیا هرچی سکوت کنی و محترم بمونی بیشتر بار روی گرده ات می گذارند. کتاب خاطرات دلبرکان غمگین من از گابریل گارسیا ما روز نوشت های من...ادامه مطلب
ما را در سایت روز نوشت های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yaddasht927 بازدید : 82 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 23:59

به نام خدا امشب ازون شبهایی است که بی دلیل درست و حسابی غمگینم. خدا روشکر که پرهام زود خوابید و ناراحتی من رو ندید چون خیلی پسر حساسیه. توی سکوت کمی گریه کردم. کمی فیلم دیدم و لابلای فیلم دیدن برای امتحان جبرانی فردا سوال طرح کردم. راستش این روزها دچار یک جور حس شلوغی ذهن شدم. درواقع زیادی کارهام و تنها بودنم در انجام دادن اونها. آهااااان الان دلیل غم امروزم رو فهمیدم. صبح که داشتم کتری رو پر از آ روز نوشت های من...ادامه مطلب
ما را در سایت روز نوشت های من دنبال می کنید

برچسب : سنگین,دلتنگی, نویسنده : 8yaddasht927 بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 14 شهريور 1396 ساعت: 12:23

به نام خدا کمی سرماخورده کمی بی حوصله کمی خسته کمی ناجورم! کمی خوب کمی شاد کمی باحوصله کمی پرکار و کمی سرحالم! چشمهام دوباره مشکل پیدا کرده اند. تابستونی متوجه شدیم که فشار چشمهام بالاست و علت دیدن لکه ای که بزرگ میشد همین بوده. دوره ی درمانی رو گذروندم بهتر شدم ولی این روزها دوباره چشمهام جور ناجوری اند. خوشبختانه لکه ای در کار نیست ولی درد خفیف و یک جور گیجی دارم. دور بیشتر اشیا رو هاله می بینم. و از نگاه کردن به نور به خصوص متمرکز چشمهام درد می گیرند.  پرهام هنوز از اینکه من قبل از اون بخوابم یا ناراحت باشم می ترسه. از کوچکترین رنجش و تغییر حالت صورت من روز نوشت های من...ادامه مطلب
ما را در سایت روز نوشت های من دنبال می کنید

برچسب : سه شنبه ها با موری,سه شنبه های بدون خودرو,سه شنبه ها,سه شنبه به انگلیسی,سه شنبه بدون خودرو,سه شنبه ها با موری pdf,سه شنبه بازار در استانبول,سه شنبه,سه شنبه ها با موري,سه شنبه ها بدون خودرو, نویسنده : 8yaddasht927 بازدید : 105 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 15:33

به نام خدا پشت میز اشپزخونه نشستم و دارم با یک دست تایپ می کنم و با دست دیگه البالو و دونه های انگور سیاه رو می گذارم توی دهنم. صدای ماشین لباسشویی روشن و تبلیغات تلویزیونی و پرهام که داره پلیس بازی می کنه و صدای بچه ی همسایه رو می شنوم. چند روزی مادر و یکی از خواهرانم به همراه خانواده اش اینجا بودند. دیشب رفتند. جاشون خالیه. با هم به بازار و حرم و جاغرق و چالیدره رفتیم. خوش گذشت. خدا رو شکر. مادر من زنی قانعه. ایشون از لحظات خوب استفاده می کنه فکر اقتصادی و رفاهی خوبی داره و اگه من مثل ایشون باشم خیلی خوب میشه. در طول زندگی همیشه بهترین لباس ها رو برای ما خری روز نوشت های من...ادامه مطلب
ما را در سایت روز نوشت های من دنبال می کنید

برچسب : مادر,مادر قلب اتمی,مادرم,مادر ترزا,مادر شعر,مادربزرگ,مادر زن,مادريت انك اناني,مادرانه,مادر به انگلیسی, نویسنده : 8yaddasht927 بازدید : 121 تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395 ساعت: 15:33